
لغت ۹ درس ۳۳ کتاب ۵۰۴
Mumble: / ˈmʌmb (ə)l / Verb & Noun
Speak indistinctly, speak in a low voice, speak unintelligibly; chew without teeth, mutter, murmur, talk under one’s breath, chunter, fumble, muddle
- Ricky mumbled his awkward* apology.*
- This speech course will encourage* you to stop mumbling and to speak more distinctly.
- When the witness continued to mumble, the judge asked him to speak up.
(اسم & فعل) نامشخص حرف زدن، زیر لب سخن گفتن ، من من کردن
الف) «ریکی » عذر خواهی نامناسب خود را زیر لب زمزمه کرد.
ب) این دوره ی سخنرانی تو را تشویق می کند تا از زیر لب سخن گفتن دست برداری و واضح تر صحبت کنی.
ج) وقتی که شاهد به من من کردن ادامه داد، قاضی از او خواست بلندتر صحبت کند.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Awkward : خامکار ، زشت ، بى لطافت ، ناشى ، سرهم بند ، غیر استادانه
- Apology : پوزش ، عذرخواهى (رسمى) ، اعتذار ، مدافعه
- Speech : سخن ، حرف ، گفتار ، صحبت ، نطق ، گویایى ، قوه ناطقه ، سخنرانى
- Course : مسیر رفت و برگشت ، پیست مسابقه ، راه ، مسیر حرکت ، مسیر هواپیما ، مسیر مسابقه ، دوره آموزش ، دوره ، مسیر ، روش ، جهت ، جریان
- Encourage : ترغیب کردن ، تشویق کردن ، دلگرم کردن ، تشجیح کردن ، تقویت کردن ، پیش بردن ، پروردن
- Distinct : مشخص ، مجزا ، جدا ، واضح ، شمرده ، ممتاز
- Witness : شاهد شهادت دادن ، گواهى دادن ، گواهى ، شاهد ، مدرک ، شهادت دادن ، دیدن ، گواه بودن بر
- Judge : حاکم ، خبره ، حکم کردن ، قضاوت کردن ، داورى کردن ، فتوى دادن ، حکم دادن ، تشخیص دادن ، قاضى ، دادرس
- Speak up : با صدای باند صحبت کردن
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: طرف اینقدر من من کرد که مام با بیل زدیم تو دهنش.
کدینگ۲: مادر بیل (که انگلیسیش میشه مامِ بیل) خیلی من من می کند.
لغت ۱۰ درس ۳۳ کتاب ۵۰۴
Mute: / mjuːt / Adjective & Noun &Verb
Silent; unable to speak, not making a sound; having no sound, noiseless; unspoken, not expressed in words; not pronounced (as of a letter in a word)
- The usually defiant* child stood mute before the principal.
- People are no longer willing to remain mute on the subject of abuse* of gun control.
- The horror of the famine* left the inhabitants* of the land mute with their tragic* memories.
(صفت & اسم & فعل) ساکت، ناتوان در صحبت، گنگ ، لال ، بى صدا ، بى زبان ، صامت ، کسر کردن ، خفه کردن
الف) کودک معمولاً نافرمان در مقابل مدیر ساکت ایستاد.
ب) مردم دیگر مایل نیستند پیرامون موضوع سوء استفاده در کنترل سلاح ساکت بمانند.
ج) ترس از قحطی ساکنان مزرعه را با خاطرات غم انگیزی که از آن داشتند، در سکوت فرو برد.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Defiant : بى اعتناء ، بدگمان ، جسور ، مظنون ، مبارز ، معاند ، مخالف
- Stand: تحمل کردن ، ایستادن ، ایست کردن ، توقف کردن ، توقف ، مکث ، موضع ، وضع ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، واقع بودن ، واداشتن ، عهده دار شدن
- Principal : رئیس دانشکده یا دبیرستان ، رئیس ، اصل ، کارفرما ، موکل ، ارباب ، عمده ، مدیر ، مطلب مهم ، سرمایه اصلى ، مجرم اصلى
- Remain : اقامت کردن ، اثر باقیمانده ، (درجمع) بقایا ، باقیماندن
- Abuse : سوء مصرف ، سوء استعمال ، بد بکار بردن ، بد استعمال کردن ، سو استفاده کردن از ، ضایع کردن ، بدرفتارى کردن نسبت به ، تجاوز به حقوق کسى کردن ، به زنى تجاوز کردن ، ننگین کردن
- Gun control : کنترل سلاح
- Horror : دهشت ، ترس ، خوف ، وحشت ، مورمور ، بیزارى
- Famine : قطحى ، تنگ سالى ، قحط وغلا ، کمیابى ، نایابى ، خشکسالى
- Inhabitant : ساکن ، اهل ، مقیم ، زیست کننده در
- Tragic : حزن انگیز ، غم انگیز ، محزون ، فجیع
- Memory : حافظه ، خاطره ، یادگار ، یادبود
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: بعد از موت (مرگ) آدم واسه همیشه ساکت می شه.
کدینگ۲: ساکت باش دختر موت رو بپوشون.
کدینگ۳: موت (مرگ) آدم را برای همیشه ساکت می کند.
……………………………………………………………………………………………………