لغت ۵ درس ۳۳ کتاب ۵۰۴
Witty: / ˈwɪti / Adjective
Cleverly amusing, humorous, funny, amusing; clever; sharp, shrewd, droll, comic, comical; jocular, facetious, waggish; sparkling, scintillating, entertaining; clever, quick-witted
- Mr.Carlson’s witty introduction qualifies* him as a first-rate speaker.
- Fay is too slow to appreciate such witty remarks.
- The lawyer tried to prosecute* the case by being witty and thereby entertaining the jury.
(صفت) به شکل زیرکانه ای خنده دار، بذله گو ، لطیفه گو ، شوخ ، لطیفه دار ، کنایه دار
الف) مقدمه ی شوخ طبعانه ی آقای «کارلسون » او را بعنوان سخنران درجه ی یک شایسته می سازد.
ب) «فی » در درک چنین اظهارات شوخ طبعانه ای بسیار کند است.
ج) وکیل سعی کرد با شوخ طبعی محاکمه را پیگیری کند و بدین وسیله هیئت منصفه را سرگرم نماید.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Introduction :معرفی، مقدمه ، دیباچه ، معارفه ، معرفى رسمى ، آشناسازى ، معمول سازى ، ابداع ، احداث
- Qualify :واجد شرایط بودن، شایستگى پیدا کردن ، کسب مهارت ، محدود کردن ، تعیین کردن ، قدرت را توصیف کردن ، از بدى چیزى کاستن ، منظم کردن ، کنترل کردن ، صلاحیت داشتن ، واجد شرایط شدن ، توصیف کردن
- First-rate : درجه اول، درجه یک، عالى ، درجه اول ، نخستین درجه
- Appreciate : قدردانی، قدردانى کردن (از) ، تقدیر کردن ، درک کردن ، احساس کردن ، بربهاى چیزى افزودن ، قدر چیزى را دانستن
- Remark : توضیح ، تفسیر ، تذکر ، تبصره ، ملاحظه کردن ، اظهار داشتن ، اظهار نظریه دادن ، اظهار ، بیان ، توجه
- Lawyer : وکیل، وکیل دادگسترى ، مشاور حقوقى ، قانون دان ، حقوقدان
- Prosecute : تحت تعقیب قانونی قرار دادن، دنبال کردن ، پیگرد کردن، تعقیب کردن
- Thereby : به این ترتیب، بدبن وسیله ، ازاین رو ، به موجب آن ، در نتیجه
- Entertain : پذیرایى کردن ، مهمانى کردن از ، سرگرم کردن ، گرامى داشتن ، عزیزداشتن ، تفریح دادن ، قبول کردن
- Jury :هیئت داوران، هیئت منصفه ، ژورى ، داورگان
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: ویکی یکی از افراد شوخ طبعی کلاس بود.
کدینگ۲: آدم های کراواتی معمولا آدمای خیلی زیرک و شوخ طبعی هستند.
لغت ۶ درس ۳۳ کتاب ۵۰۴
Hinder: / ˈhɪndə / Verb
Hold back; make hard to do, slow down; disturb; prevent, obstruct, impede, inhibit, retard, baulk, thwart, foil, curb, delay, arrest, interfere with, set back, slow down, hold back, hold up, stop, halt; restrict, restrain, constrain, block, check, curtail, frustrate, cramp, handicap
- Deep mud hindered travel in urban* centers.
- The storm hindered the pursuit* of the fleeing* prisoners.
- Mona’s gloomy* nature hinders her relationships with other people.
(فعل) عقب نگه داشتن، انجام کار را دشوار ساختن، بازداشتن ، ممانعت کردن ، جلوگیرى از ضربه زدن حریف ، پسین ، عقبى ، واقع در عقب ، پشتى ، عقب انداختن ، پاگیرشدن ، بازمانده کردن ، مانع شدن ، به تاخیر انداختن
الف) گل و لای عمیق مانع از سفر به مراکز شهری شد.
ب) طوفان مانع از تعقیب زندانیان فراری شد.
ج) خلق و خوی افسرده ی «مونا» مانع از روابط او با دیگران می شود.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Deep : گود ، ژرف ، عمیق
- Mud : لجن ، گل آلود کردن ، تیره کردن ، افترا
- Urban : شهرنشینى ، شهرى ، مدنى ، اهل شهر ، شهر نشین
- Storm : کولاک ، توفان ، تغییر ناگهانى هوا ، توفانى شدن ، با حمله گرفتن ، یورش آوردن
- Pursuit : تعاقب کردن ، تعقیب ، پیگرد ، تعاقب ، حرفه ، پیشه ، دنبال ، پیگیرى
- Flee : گریختن ، فرار کردن ، بسرعت رفتن
- Prisoner : زندانى ، اسیر، در بند
- Gloomy : تاریک ، تیره ، افسرده ، غم افزا
- Nature : فطرت ، طبع ، طبیعت ، ذات ، گوهر ، ماهیت ، خوى ، آفرینش ، گونه ، نوع ، خاصیت ، سرشت ، خمیره
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: هندل روشن کردن موتور رو سخت کرده آگه استارت داشته باشه خیلی بهتره.
کدینگ۲: دولت هند در پرستش گاو مانع مردم نمی شود.
کدینگ ۳: تیم فوتبال هند در مسابقات آسیایی به سختی می تواند نتیجه بگیرد.
……………………………………………………………………………………………………