لغت ۵ از درس ۱۸ کتاب ۵٠۴
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
Nimble / ‘nɪmbl /
Active and sure-footed; quick moving; light and quick , agile; graceful; sharp, keen; perceptive
- Although Dusty was a miniature* poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs.
- The nimble policeman leaped over the fence to pursue* the car thief.
- With my nimble fingers, I’m good at text messaging.
فعال و با قدم های مطمئن، چالاک، سبک و سریع، چست و چابک ، فرز ، زرنگ ، تردست
- اگرچه “داستی” سگ کوچکی بود، ولی برای جنگ با سگ های بزرگتر به اندازه کافی زرنگ و چابک بود.
- افسر پلیس چابک و زرنگ از روی حصار پرید تا دزد اتومبیل را تعقیب کند.
- من با انگشتان فرز و چابکی که دارم، پیامک نوشتنم خیلی خوب است.
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱ :آقای نیمبل توی دمبل زدن خیلی زرنگ و چالاکه؛ هر دقیقه هزار تا میزنه.
کدینگ۲ :عقاب انقدر فِرز و سریع هست به خاطر اینه که از نیم بالش استفاده می کنه.
کدینگ۳ :توی بازی پین بال باید فِرز باشی.
کدینگ۴ : خلبان فرز تونست هواپیما رو که نیم بالش سالم بود، به خوبی فرود بیاره.