لغت هفتم از درس ۸ کتاب ۵۰۴
Weird / wɪrd /wɪəd /
Mysterious; unearthly
- She looked weird with that horrible makeup on her face.
- Allen felt that weird things were starting to happen when he entered the haunted house.
- Becky had a weird feeling after swallowing the pills.
اسرار آمیز، غیر دنیوی
- با آن آرایش وحشتناک روی صورتش، عجیب به نظر می رسید.
- وقتی “آلین” وارد خانه جن زده شد احساس کرد چیزهای عجیبی در حال رخ دادن است.
- “بکی” پس از بلعیدن قرص ها، احساس عجیبی داشت.
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: جادوگرا وردای عجیب غریبی میخونن.