
لغت ۱ درس ۳۶ کتاب ۵۰۴
Prompt: / prɒm(p)t / Verb & Noun & Adjective & Adverb
Quick; on time; done at once; to cause (someone) to do something; remind (someone) of the words or actions needed, performed on time, done immediately; swift; alert, nimble, brisk, motivate, inspire; induce, impel; drive, spur; stimulate, excite; provide a cue for an actor’s forgotten lines
- Be prompt in assembling* your baggage.*
- Terry’s caution* prompted him to ask many questions before he consented.*
- Larry was confident* he knew his lines well enough not to need any prompting.
(فعل & اسم & صفت & قید) سریع، به موقع، فورا انجام می شود، کسی را وادار به انجام کاری کردن، اعمال یا واژگان مورد نیاز را به یاد کسی انداختن، اعلان ، فورى ، بی درنگ ، سریع کردن ، به فعالیت واداشتن ، برانگیختن ، سریع ، عاجل ، آماده ، چالاک ، سوفلورى کردن
الف) در جمع و جور کردن چمدان هایت سریع باش.
ب) احتیاط “تری” باعث شد تا سریع قبل از موافقت سؤالات زیادی بپرسد.
ج) “لاری” مطمئن بود که نوشته های خود را آنقدر خوب می داند که نیازی نداشته باشد آنها را به او یادآوری کنند.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Assemble : مجتمع کردن ، مونتاژ ، یکپارچه کردن ، فراهم آوردن ، انباشتن ، گردآوردن ، سوار کردن ، جفت کردن ، جمع شدن ، گردآمدن ، هم گذاردن ، انجمن کردن ، ملاقات کردن
- Baggage : بار و بنه ء مسافر ، چمدان ، بارسفر
- Caution : توجه کنید ، احتیاط ، پیش بینى ، هوشیارى ، وثیقه ، ضامن ، هوشیار کردن ، اخطار کردن به
- Consent : موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت ، اجازه ، توافق ، موافقت ، راضى شدن ، رضایت دادن
- Confident : مطمئن ، دلگرم ، بى پروا ، رازدار
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: دوستم می تونه تُرُمپِت (یک نوع ساز) را خیلی سریع بزنه.
کدینگ۲: توی اتاق پرو باید سریع لباست رو امتحان کنی.

لغت ۲ درس ۳۶ کتاب ۵۰۴
Hasty: / ˈheɪsti / Adjective
Quick; hurried; not well thought out, impetuous, reckless, rash, quick, swift hurried, fast, swift, rapid, speedy, brisk
- A hasty glance* convinced him that he was being followed.
- Rather than make a hasty decision, Mr. Torres rejected* the offer.
- Myra apologized* for the hasty visit.
(صفت) سریع. شتابزده. خوب روی آن فکر نشده است، با عجله ، تعجیلى ، عجولانه ، عجول ، شتاب زده ، دست پاچه ، تند ، زودرس
الف) نگاهی شتاب زده او را متقاعد کرد که تحت تعقیب است.
ب)، آقای “تورس” به جای گرفتن تصمیمی شتاب زده، ییشنهاد را رد کرد.
ج) “میرا” به خاطر ملاقات سرزده معذرت خواهی کرد.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Glance : برانداز کردن ، نظراجمالى ، مرور ، نگاه مختصرکردن ، نظر اجمالى کردن ، اشاره کردن ورد شدن برق زدن ، خراشیدن ، به یک نظر دیدن
- Convince : متقاعد کردن ، قانع کردن
- Decision : راى ، قرار (محکمه) ، نتیجه ، عزم ، تصمیم ، حکم دادگاه ، داورى
- Reject : پس زدن ، عقب زدن دشمن ، رد کردن ، نپذیرفتن
- Offer : ایجاب ، اظهار یا ابراز کردن ، عرضه کردن ، پیشنهاد (در مناقصه و مزایده) ، تقدیم داشتن ، پیشکش کردن ، عرضه ، پیشنهاد کردن ، پیشنهاد ، تقدیم ، پیشکش ، ارائه
- Apologize: پوزش خواستن ، معذرت خواستن ، عذر خواهى کردن
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: مامان هستی عادت داره صبح زود از خواب بیدار بشه و کارهاشو با عجله انجام دهد.
کدینگ۲: هستی همیشه شتاب زده اومد از خیابون رد بشه تریلی از روش رد شد.
……………………………………………………………………………………………………