لغت دوازدهم از درس ۸ کتاب ۵۰۴
………………………….
Obvious / ‘ɑbvɪəs /’ɒb- /
Easily seen or understood; clear to the eye or mind; not to be doubted; plain
- It was obvious that the lumberjack was tired after his day’s work.
- The fact that Darcy was a popular* boy was obvious to all.
- The detective missed the clue because it was too obvious.
به راحتی درک یا دیده می شود، در آن تردیدی نیست. آشکارا، واضح، بدیهی
- بدیهی بود که چوب بُر پس از کار روزانه اش خسته بود.
- این حقیقت که “دارسی” پسر محبوبی بود، برای همه آشکار بود.
- سرنخ آنقدر واضح بود که کارآگاه به آن توجه نکرد.
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: آدم نباید دروغگو باشه باید مثل آب واضح و شفاف باشه.
کدینگ۲: اصفهانیا به یه چیزی که آبی رنگ و واضح باشه میگن اون چیز آبیس(به لهجه اصفهانی).