در این پست عبارات و اصطلاحاتی خدمت شما معرفی می شود که در آنها از واژه “ill” به معنی “بیمار” و یا “مریض” استفاده شده است. که از لحاظ گرامری دارای سه نقش صفت، اسم، و قید می باشد. معنی این واژه به تنهایی و بدون ترکیب شدن با واژه های دیگر در خیلی از فرهنگ لغت ها به صورت زیر آمده است:
ill :
ناخوش ، رنجور ، سوء ، خراب ، خطرناک ، ناشى ، مشکل ، سخت ، بیمار ، زیان آور ، به بدى ، بطور ناقص ، از روى بدخواهى و شرارت ، غیر دوستانه ، زیان
معانی مختلفی که برای این دو واژه در فرهنگ لغت انگلیسی یه انگلیسی آکسفورد ذکر شده به همراه چندین مثال برای درک بهتر آن به صورت زیر می باشد:
ill : / il/
▶ adjective
she was feeling rather ill: UNWELL, sick, not (very) well, ailing, poorly, sickly, peaky, indisposed, infirm; out of sorts, not oneself, under/below par, bad, in a bad way; bedridden, invalided, on the sick list, valetudinarian; queasy, nauseous, nauseated; Brit. off colour; informal under the weather, laid up, lousy, rough; Brit. informal ropy, grotty; Austral./NZ informal crook; Brit. informal, dated queer.
the ill effects of smoking: HARMFUL, damaging, detrimental, deleterious, adverse, injurious, hurtful, destructive, pernicious, dangerous; unhealthy, unwholesome, poisonous, noxious; poetic/literary malefic, maleficent, nocuous; archaic baneful.
ill feeling: HOSTILE, antagonistic, acrimonious, inimical, antipathetic; unfriendly, unsympathetic; resentful, spiteful, malicious, vindictive, malevolent, bitter.
an ill omen: UNLUCKY, adverse, unfavourable, unfortunate, unpropitious, inauspicious, unpromising, infelicitous, ominous, sinister; poetic/literary direful.
ill manners: RUDE, discourteous, impolite; impertinent, insolent, impudent, uncivil, disrespectful; informal ignorant.
ill management: BAD, poor, unsatisfactory, incompetent, deficient, defective, inexpert.
well, healthy, beneficial, auspicious, polite.
▶ noun
the ills of society: PROBLEMS, troubles, difficulties, misfortunes, trials, tribulations; worries, anxieties, concerns; informal headaches, hassles.
he wished them no ill: HARM, hurt, injury, damage, pain, trouble, misfortune, suffering, distress.
the body’s ills: ILLNESSES, ailments, disorders, complaints, afflictions, sicknesses, diseases, maladies, infirmities.
▶ adverb
such behaviour ill became the king: POORLY, badly, imperfectly.
the look on her face boded ill: UNFAVOURABLY, adversely, badly, inauspiciously.
he can ill afford the loss of income: BARELY, scarcely, hardly, only just, just possibly.
things are going ill: BADLY, adversely, unsuccessfully, unfavourably; unfortunately, unluckily, inauspiciously.
we are ill prepared: INADEQUATELY, unsatisfactorily, insufficiently, imperfectly, poorly, badly.
Opposite: well, auspiciously, satisfactorily.
Source: Oxford
واژه ill با ترکیب با عبارات، حروف اضافه، و واژه های دیگر اصطلاحاتی را تشکیل می دهد که در برخی مواقع معانی کاملا متفاوتی از آنها استنباط می شود. در اینجا لیستی از این اصطلاحات (Expressions)، و هم آیی ها (Collocations)ی مربوط به این واژه را که جزو لغات کاربردی زبان انگلیسی می باشد تقدیم شما می کنم که امیدوارم مفید واقع شود:
ناخوش ، رنجور ، سوء ، خراب ، خطر ناک ، ناشى ، مشکل ، سخت ، بیمار ، زیان اور ، ببدى ، بطور ناقص ، از روى بدخواهى و شرارت ، غیر دوستانه ، زیان |
Ill |
بیمار شدن، بی بیماری مبتلا شدن، در رختخواب ماندن به دلیل بیماری | be taken ill |
پیشنهاد بیماری برای آینده، نشانه بد، فال بد | bid ill for the future |
پرنده ی بد یمن، نشانه ای از خبرهای بد، احتمالا چیزهای بدی اتفاق خواهند افتاد | bird of ill omen |
بد شانس، بد بیار، بدبخت، بدیمن | bode ill |
حداقل دو درد یا دو بیماری یا دو گزینه بد را انتخاب کردن | choose the least of two ills |
دائما بیمار، کسی که بیماری اش عود می کند | chronically ill |
مریض شدن، به بیماری مبتلا شدن، بیمار شدن | fall ill / fell ill |
خانه ای با شهرت بد، فاحشه خانه | house of ill fame |
به بدی توصیه شده، جاهل، بی عقل، بی پروا، بی تدبیر، احمق | ill advised |
زن و شوهر ناسازگار، جفت ناسازگار، جفت بد | ill-assorted couple |
به راحتی بیمار شدن، ناراحت، پریشان، مختل، خجالت زده | ill at ease |
تعلیم و تربیت اشتباه، آموزش بیمار، خشونت در رفتار، بی ادب | ill breeding |
بیمار دافعه، کسی که با رفتارهایش دیگران را از خود دور می کند، غیر اجتماعی، غیر دوستانه، با خلق و خوی بد | ill disposed |
بدون تجهیزات و امکانات، فقدان تجهیزات مناسب | ill equipped |
شهرت بد، بد نامی | ill fame |
دارای سرنوشت شوم، محکوم به شکست، شخص بدبخت | ill fated |
بدون ریشه و پایه واقعی، بدون یک دلیل خوب، چیزی که بر اساس واقعیت نیست | ill founded |
نامناسب، چیزی یا کسی که به خوبی سازگار نیست، دارای ضعف در همسانی، تناسب خیلی کم | ill suited |
رفتار و برخورد بی رحمانه | ill usage |
علف های هرز رشد می کنند و جا می گیرند، اشاره ای به اینکه چیزهای بدیها (چیزها و افراد بد) به سرعت رشد می کنند | ill weeds grow apace |
بدبختی، ناامیدی، بیماری؛ انجام ضعیف کاری یا چیزی | ill-being |
بد خون، نفرت، تنفر شدید | ill-blood |
بی ادب، گستاخ، دارای برخورد و رفتار نامناسب | ill-bred |
بدشکل، نامناسب، بدون تناسب | ill-conditioned |
بد تعریف شده، چیزی که به وضوح بیان نشده باشد | ill-defined |
زشت، بدون جذابیت | ill-favored |
چیزی که به طور غیرقانونی به دست آمده باشد، به دست آوردن چیزی به شیوه ای نادرست | ill-gotten |
بدبختی، ضعیف، مبتنی بر دلایل خوب نیست | ill-grounded |
بداخلاق، دارای خلق و خوی بد | ill-humor |
پریشان، مضطرب، بدمزاج، بی حوصله، زودرنج | ill-humored |
بی ادب، بی تربیت، گستاخ | ill-mannered |
انسان بد ذات یا پست فطرت، دارای مقاصد پلید | ill-natured |
به فال بد گرفتن، پیش بینی وقایع بد، پیش بینی چیزهای بد | ill-omened |
خراب شده، هدر داده شده، بصورت نامعقول مصرف شده | ill-spent |
بد شانس، بدبخت | ill-starred |
بدخو، زود رنج، عصبانی، خشمگین | ill-tempered |
بدخو، در زمانی نامناسب، در لحظه ای اشتباه | ill-timed |
بد رفتار کردن، سوء استفاده، رفتار و یا برخورد ضعیف و بد داشتن با کسی | ill-treat |
بدرفتاری، برخورد ضعیف، سوء استفاده | ill-treatment |
استفاده نادرست، استفاده ضعیف کردن از چیزی، از چیزی برای مقاصد منفی استفاده کردن | ill-use |
بدخواهی، دوست نداشتن، نفرت | ill-will |
بد رفتار کردن، ظاهر بیمار و رنجوری داشتن | look ill |
بیمار روانی، رنج بردن از بیماری روحی روانی | mentally ill |
یک بیمار باعث بیماری دیگران می شود، یک جنایت باعث بروز جنابت دیگر می شود، یک کار اشتباه باعث کار اشتباه دیگر می شود | one ill turn asks another |
تمارض کرن، تظاهر به بیماری، نقش بیمار را بازی کردن، بصورت دروغین خود را بیمار نشان دادن | pretending to be ill |
شدیدا بیمار، بسیار بیمار، بیمار شدید | severely ill |
بد صحبت کردن، چیزهای بد گفتن، انتقاد کردن | speak ill of |
کسی که بیمار است و به خاطر بیماری خود خواهد مرد | terminally ill |
بیمار شدن، به بیماری مبتلا شدن | was taken ill |
زن بدنام، روسپی، فاحشه | woman of ill fame
prostitute, whore |
برای دیدن سایر اصطلاحات و لیست پست های مرتبط، اینجا را کلیک کنید