لغت ۵ درس ۳۷ کتاب ۵۰۴
Traitor / ˈtreɪtə / Noun
Person who betrays his or her country, a friend, duty, etc. betrayer, one who betrays another or his country, one who commits treason, back-stabber, double-crosser, double-dealer, renegade, Judas, quisling, fifth columnist; turncoat, defector, deserter; collaborator, informer, double agent
- The patriot* sneered* when asked to stand on the same platform with the man who was accused of being a traitor.
- No villain* is worse than a traitor who betrays* his country.
- Do not call him a traitor unless you can verify* the charge.
(اسم & صفت) شخصی که به کشور، دوست و یا وظیفه اش خیانت می کند، خائن ، خیانتکار، خائن به کشور
الف) موقعی که از میهن پرست خواسته شد روی سکو کنار مردی بایستد که متهم به خیانت بود پوزخند زد.
ب) هیچ شروری بدتر از خائنی نیست که به کشورش خیانت می کند.
ج) او را خائن صدا نکن جر اینکه بتوانی این اتهام را تأیید کنی.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Patriot : شخص میهن پرست ، وطن دوست
- Sneer : استهزاء ، نیشخند ، پوزخند زدن ، باتمسخر بیان کردن
- Stand: مقر ، تکیه گاه ، سطح معمولى آب دریا ، علامت یادبود ، موقعیت ، شهرت ، مقام ، میز کوچک ، سه پایه ، دکه ، دکان ، بساط ، ایستگاه ، توقفگاه ، جایگاه گواه در دادگاه ، سکوی تماشاچیان در مسابقات ، تحمل کردن ایست ، ایستادن ، ایست کردن ، توقف کردن ، توقف ، مکث ، موضع ، وضع ، ماندن ، راست شدن ، قرار گرفتن ، واقع بودن ، واداشتن ، عهده دار شدن
- Platform : سکوى شیرجه ، سطحه ، کف راه ، پایه نصب ، سکو ، صحن ، مرام ، خط مشى ، سخن رانى کردن ، در جاى بلند قرار دادن
- Accuse : متهم کردن ، تهمت زدن
- Villain : رعیت ، ناکس ، آدم پست ، تبهکار ، شریر ، بد ذات ، پست
- Betray : لو دادن ، تسلیم دشمن کردن ، خیانت کردن به ، فاش کردن
- Verify: وارسى کردن ، مقایسه کردن با اصل پیام ، بازبینى کردن ، رسیدگى کردن ، صحت و سقم امرى را معلوم کردن ، ممیزى کردن ، تحقیق کردن
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: سرباز با ترور کردن هم رزمش به کشورش خیانت کرد.
کدینگ۲: تراکتور ها بر علیه خودرو ها شورش کردن و به اونا خیانت کردن.
کدینگ۳: آدم خائن تا(شهر) رِی با متور فرار کرد.
لغت ۶ درس ۳۷ کتاب ۵۰۴
Deliberate; Adjective: / dɪˈlɪb(ə)rət / Verb : / dɪˈlɪbəreɪt /
To consider carefully; intended; done on purpose; slow and careful, as though allowing time to decide what to do, carefully considered, intentional; slow, unhurried, methodical, discuss, debate; carefully consider, calculated, conscious, planned, studied, knowing, wilful, wanton, purposeful, purposive, premeditated, pre-planned; voluntary, volitional, cautious; measured, regular, even, steady, systematic, careful, painstaking, meticulous, thorough
- Rico’s excuse was a deliberate lie.
- My grandfather walks with deliberate steps.
- Judge Sirica deliberated for a week before making his decision known.
(اسم & فعل) به دقت بررسی کردن، عمدی، کند و دقیق، تو گویی که به زمان اجازه می دهید تصمیم بگیرد چه بکند، دانسته ، عملیات با فرصت ، تعمد کردن ، عمدا انجام دادن ، تعمدا ، تعمق کردن ، سنجیدن ، اندیشه کردن ، کنکاش کردن
الف) بهانه “ریکو” یک دروغ عمدی بود.
ب) پدر بزرگ با گامهایی استوار راه می رود.
ج) قاضی “سیریکا” قبل از اینکه تصمیمش را آشکار کند، یک هفته پرونده را بررسی کرد.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Excuse : بهانه ، دستاویز ، عذر ، معذور داشتن ، معاف کردن ، معذرت خواستن ، تبرئه کردن
- Step : گام برداشتن ، با گام پیمودن ، پاشنه کفش ، کف پله ، قراردادن دکل درحفره مخصوص ، گام ، مرحله ، صداى پا ، پله ، رکاب ، پلکان ، رتبه ، درجه ، قدم برداشتن ، قدم زدن
- Judge : حاکم ، خبره ، حکم کردن ، قضاوت کردن ، داورى کردن ، فتوى دادن ، حکم دادن ، تشخیص دادن ، قاضى ، دادرس ، کارشناس
- Decision : راى ، قرار (محکمه) ، نتیجه ، عزم ، تصمیم ، حکم دادگاه ، داورى
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: از عمد یه دلی برات درست کنم که همیشه آشوب باشه، منو ضایع می کنی.
کدینگ۲: الی برات عمداً همون لباسی رو خریده که دوست نداشتی.
……………………………………………………………………………………………………