لغت ۱ درس ۳۵ کتاب ۵۰۴
Vague: / veɪɡ / Adjective
Not definite; not clear; not distinct, hazy, faint, indistinct; ambiguous; uncertain, indefinite, indeterminate, unclear, ill-defined; fuzzy, misty, blurred, blurry, out of focus, faint, shadowy, dim, obscure, nebulous, amorphous
- Joe’s position was vague because he wanted to remain neutral* in the dispute.*
- When asked her opinion, Gladys was tactful* enough to give a vague answer that did not hurt anyone.
- The vague shape in the distance proved to be nothing more weird* than a group of trees.
(صفت) نامعین، ناآشکار، نامشخص ، مبهم ، غیر معلوم ، سر بسته وابهام دار
الف) موضع «جو» نامشخص بود، چون می خواست در مشاجره بی طرف باقی بماند.
ب) وقتی نظر «گلادیس » پرسیده شد، او به اندازه کافی با تدبیر بود تا جواب مبهمی بدهد که کسی را نرنجاند.
ج) مشخص شد که شکل مبهم دور دست هیچ چیز عجیبی جز یک دسته درخت نیست.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Position : شغل رسمى ، حالت ، محل سازمانى ، مقام شغل سازمانى ، مستقرشدن یا کردن ، قراردادن امورات مربوط به وظایف ، شکل ، موقعیت ، وضعیت ، موضع ، نهش ، شغل ، مرتبه ، جایگاه ، مقام یافتن ، سمت ، منصب
- Neutral : بى اثر ، بى طرف ، بیطرف ، بدون جانبدارى ، خنثى ، بیرنگ ، نادر گیر
- Dispute : تنازع ، منازعه ، مجادله کردن ، مناقشه کردن ، اختلاف ، مجادله ، ستیزه ، چون وچرا ، مشاجره ، نزاع ، جدال کردن ، مباحثه کردن ، انکار کردن
- Opinion : نظریه ، عقیده ، نظر ، راى ، اندیشه ، فکر ، گمان
- Tactful : مبادى اداب ، بانزاکت ، موقع شناس ، دنیا دار
- Hurt : صدمه زدن، آسیب رساندن، آزار رساندن ، آسیب زدن به ، آزردن ، اذیت کردن ، جریحه دار کردن ، خسارت رساندن ، آسیب ، آزار ، زیان ، صدمه
- Distance : مسیر مسابقه ، مدت بازى ، مسافت ، فاصله ، دورى ، بعد ، دورکردن ، دورنگاه داشتن ، پشت سرگذاشتن
- Weird: خارق العاده ، غریب ، جادو ، مرموز
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: برادری خرو و گورخر نامشخص و مبهم هست.
کدینگ۲: وگورستان جاییست که برای مردم بسیار مبهم و ناشناخته می باشد.
کدینگ۳: قبر و گور دو کلمه مبهم هستند.
لغت ۲ درس ۳۵ کتاب ۵۰۴
Elevate: / ˈɛlɪveɪt / Verb
Raise; lift up, glorify, exalt; lift, raise high, move up to a higher position, promote, upgrade, advance, move up, prefer; ennoble, exalt, aggrandize
- Private Carbo was elevated to higher rank for his valor.*
- Reading a variety* of good books elevates the mind.
- The candidate* spoke from an elevated platform.
(فعل) بالا بردن ، بلند کردن ، ترفیع دادن ، عالى کردن ، نشاط دادن ، افراشتن، ارتقا دادن
الف) سرباز وظیفه “کاربو”، به خاطر رشادتش به مقام بالاتری ارتقاء داده شد.
ب) خواندن انواع کتب خوب فعالیت ذهنی را افزایش می دهد.
ج) نامزد از تریبون مرتفع سخنرانی کرد.
یادآوری معنی چند لغت بکار رفته در مثال های بالا:
- Private : عادى ، غیر دولتى ، پوشیده ، شخصى ، اختصاصى ، خصوصى ، محرمانه ، مستور ، سرباز
- Rank : طبقه ، مرتبه ، ترتیب ، شکل ، سلسله ، مقام ، صف ، ردیف ، قطار ، رشته ، شان ، اراستن ، منظم کردن ، درجه دادن ، دسته بندى کردن ، رتبه بندى کردن ، انبوه ، ترشیده
- Valor : دلیرى ، شجاعت ، دلاورى ، ارزش شخصى و اجتماعى ، ارزش مادى ، اهمیت
- Variety : ورده ، واریته ، گوناگونى ، متنوع ، جورواجور
- Candidate : داوطلب خدمت در ارتش ، داوطلب ، خواهان ، نامزد ، کاندید ، داوخواه
- Platform : سکوى شیرجه ، سطحه ، کف راه ، پایه نصب ، سکو ، صحن ، مرام ، خط مشى ، سخن رانى کردن ، در جاى بلند قرار دادن
کدها و رمزهای یادگیری این لغت:
کدینگ۱: الی ویتامین خیلی می خوره واسه همین می تونه یه تن بار رو بلند کند.
کدینگ۲: آدم اَل وات (آدم لات) می تونه یه پشه رو به راحتی بلند کند.
……………………………………………………………………………………………………